سفارش تبلیغ
صبا ویژن



زمستان 1386 - دلتنگ قریب






درباره نویسنده
زمستان 1386 - دلتنگ قریب
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
زمستان 1386 - دلتنگ قریب


لوگوی دوستان

وبلاگ فارسی

آمار بازدید
بازدید کل :21660
بازدید امروز : 6
 RSS 

   

آمد بهار...



نویسنده » دلتنگ » ساعت 1:12 صبح روز چهارشنبه 86 اسفند 29

به نام حضرت دوست

 

خدایا!جز تو یاوری نیست

 

سلام به خدای مهربونم!

خدایی که تنها حبیب منه...

 

خدا ... !

فقط خواستم همینو بگم و برم ؛

خدا جون، من الان میرم به اون قولی که بهت دادم عمل کنم

میدونم دیره و دیگه فرصتی ندارم

ولی اینو مطمئنم که هنوزم در توبه رو به روم باز گذاشتی!

خدایا به امیــــــــــد تو!

تو هم به قولت پایبند باشیا........! به بد قولی من نگاه نکن.

!...تو ستّار العیوبی...!

 

                   

  بنده همان به که ز تقصیر خوی

   عذر به درگاه خدای آورد

 

   ور نه سزاوار خداوندیش

   کس نتواند که به جای آورد



نویسنده » دلتنگ » ساعت 8:0 عصر روز سه شنبه 86 اسفند 21

خدایا! منو ببخش

 

سلام خداجون!

سلام حبیب من!

سلام ای تنها مونس و همدمم!

 

خدا...! منکه غیر از تو کسی رو ندارم بهش پناه ببرم؟!

إللهی و ربی من لی غیرک...

خدایا این بار هم توبه ی من رو به بزرگی جلال و کرامت خودت ببخش و من رو به خاطر اون گناهایی که از روی جهالتم بوده و از من سر زده عفو کن!

أللهم لاتؤاخذنا إن نسینا اؤ أخطئنا...

 

خدا........................

خــــــــدا..........................

خـــــــــــــــدا...........................

 

ازت تمنا میکنم!

ازت تمنا میکنم توبه ی من رو بپذیری و من رو به بزرگی و کرامت خودت عـــــــــــــفو کنی!

ای خدایی که وقتی میبینی بنده ات از روی درموندگی و ناچاری به تو پناه آورده و با تمام وجود اشک میریزه و توبه میکنه و به ملائکت میگی:

من از روی بنده ی خودم شرم دارم وقتی میینم بندم از کار خودش پشیمونه و داره گریه میکنه!

در حالیکه این بنده ی تو ه که باید از تو شرمسار باشه!

وای بر من...!

واااای بر من...!

واااااااای بر من...!

 

 

ادامه دارد...

 



نویسنده » دلتنگ » ساعت 2:44 صبح روز دوشنبه 86 اسفند 20

سلام

... و سلام نام خداست!

 

اولین نوشته ی خودم رو میخوام به روشن کردن نوع نوشته های وبلاگم بپردازم.

میخوام بگم این وبلاگ رو چرا ایجاد کردم؟!

این وبلاگ حاصل تفکرات و مشغلاتی میشه که تو افکارم تأثیر دارن و یا ممکنه خیلی برام اعصاب خورد کن باشن،...یا هر چیز دیگه ای که حالشو داشته باشم و اون زمان دستم به اون کار بره!!!

من خودمو اینجا تخلیه میکنم .... به همین خاطر آدرسشو به هیچ کدوم از دوستام ندادم،چون دوست ندارم به افکار درونم راه پیدا کنن و از برخی راز ورمزای زندگیم مطلع باشن.

بالاخره ناسلامتی هرکسی پیش خودش یه سری چیزا داره که فقط روش میشه به خدای خودش بگه و فقط با اون در میون بذاره!

خوب پیش خودم گفته بودم این تفکرات و دل مشغله هام رو تو یه دفتر یا تقویم یادداشت کنم که دیگه هیچ کس بهش دسترسی نداشته باشه و هر از گاهی بهشون یه نیم نگاهی بندازم و شاهد تغییر و تحول در زندگیم باشم.

بعد پیش خودم گفتم ممکنه بالاخره یه روزی یه جایی کسی این رو پیدا کنه و بخونه و اون وقته که ...........

بنابراین،

همین احادیث نفس باعث شد تا به اینجا پناه ببرم و این مکان رو مأمن خودم بدونم.

به هر حال این یه مکانیه که ایجاد کردم ولی مطلع باشین که هر چی از ذهنم بر میاد رو اینجا پیاده میکنم و دیگه دنبال قر و فر و ادبی بودنش نیستم!

.......

اگه یه روز گذرتون به این مأمن رسید،قدمتون رو چشم! خوش اومدین

نظر هم بدین و من رو در این موارد یاری کنین

ممنون میشم

 

خیلـــــــــی از همگی

                التماس دعـــــــا

                                        دارم...



نویسنده » دلتنگ » ساعت 2:13 صبح روز جمعه 86 اسفند 10

بارد چه؟ خون! که؟ دیده، چه سان؟ روز و شب!
چرا؟از غم، کدام غم؟ غم سلطان کربلا

نامش چه بد؟ حسین! ز نسل که؟ از على!
مامش که بود؟ فاطمه! جدش که؟ مصطفى‏

چون شد؟ شهید شد! به کجا؟ دشت ماریه‏
کى؟ عاشر محرّم! پنهان؟ نه، بر ملا

شب کشته شد؟ نه، روز، چه هنگام؟ وقت ظهر
شد از گلو بریده سرش؟ نى، نى، از قفا!

سیراب کشته شد؟ نه! کس آبش نداد؟ داد!
که؟ شمر، از چه چشمه؟ ز سرچشمه‌ی فنا!

مظلوم شد شهید؟ بلى، جرم داشت؟ نه!
کارش چه بُد؟ هدایت، یارش که بُد؟ خدا

این ظلم را که کرد؟ یزید! این یزید کیست؟
ز اولاد هِند، از چه کس؟ از نطفه‌ی زنا

خود کرد این عمل؟ نه، فرستاد نامه‏اى
نزد که؟ نزد زاده‌ی مرجانه‌ی دغا

ابن زیاد، زاده‌ی مرجانه بُد؟ نَعَم‏
از گفته‌ی یزید تخلّف نمود؟ لا!

این نابکار کشت حسین را به دست خویش؟
نه، او روانه کرد سپه سوى کربلا

میر سپه که بُد؟ عمر سعد! او برید
حلق عزیز فاطمه؟ نه، شمر بى حیا

خنجر برید حنجر او را نکرد شمر؟
کرد، از چه پس برید؟ نپذرفت از او قضا

بهر چه؟ بهر آنکه شود خلق را شفیع‏
شرط شفاعتش چه بود؟ نوحه و بکا

کس کشته شد هم از پسرانش؟ بلى، دوتن‏
دیگر که؟ نُه برادر! دیگر که؟ اقربا

دیگر پسر نداشت؟ چرا داشت، آن که بود؟
سجّاد! چون بُد او؟ به غم و رنج، مبتلا

ماند او به کربلاى پدر؟ نى، به شام رفت‏
با عزّ و احتشام؟ نه، با ذلّت و عنا!

تنها؟ نه با زنان حرم، نامشان چه بود؟
زینب، سکینه، فاطمه، کلثوم بینوا

بر تن لباس داشت؟ بلى، گَردِ روزگار
بر سر عمامه داشت؟ بلى، چوب اشقیا

بیمار بُد؟ بلى! چه دوا داشت؟ اشک چشم‏
بعد از دوا غذاش چه بُد؟ خون دل غذا

کس بود همدمش؟ بلى اطفال بى‌پدر
دیگر که بود؟ تب، که نمى‏گشت از او جدا

از زینت زنان چه به جا مانده بُد؟ دو چیز
طوق ستم به گردن و خلخال غم به پا!

گبر این ستم کند؟ نه! یهود و مجوس؟ نه‏
هندو؟ نه! بت پرست؟ نه! فریاد از این جفا

«قاآنى» است قابل این شعرها؟ بلى‏
خواهد چه؟ رحمت. از که؟ ز حق! کى؟ صف جزا

1386/12/8


نویسنده » دلتنگ » ساعت 1:41 صبح روز پنج شنبه 86 اسفند 9